بیا، ای دیده شهری به سویت
جهانی گم شده در جستجویت
بلا و فتنه کار افزای چشمت
جفا و کینه دست افزار خویت
که باشد آیینه آه و هزار آه
که در آغوش گیرد نقش رویت
مبادا بگسلد یک مویت، ارچه
جهان آویخت در یک تار مویت
کنم از آب دیده لب نمازی
چو پای هر سگی بوسم به کویت
بده دل گر توانی بی دلی را
که خواهد داد جان در آرزویت
نیم عاشق چو من از بیم مردن
نبینم سیر در روی نکویت
چو زنبور سیه گرد سر گل
بگردم بر سرت بیخود ز بویت
ز حیرت باز خسرو مانده بیهوش
خموشی بودی اندر گفت و گویت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شبت تاریک بد همرنگ مویت
کنون رخشنده شد همرنگ رویت
و گر شد قطرهای آب از سبویت
بسا دجله که سر دارد به جویت
بدو گفتا که گر شد زرد رویت
پشولیده چرا شد مشک مویت
نسیمی نام زد فرما ز سویت
که بیهوش ابد گردم به بویت
خجل مشک تتار از تار مویت
فتاده ماه و خور بر خاک کویت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.