گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشمم که بر روی تو فتاده ست

بر آفت خود نظر نهاده ست

راهیست برای بردن جان

ابروی کجت میان گشاده ست

خط تو درونه مرا سوخت

شک نیست کز آفتاب زاده ست

زلفت سر و پا شکسته زانست

کز سرو بلند او فتاده ست

انصاف من شکسته بستان

زان طره که داد ظلم داده ست

گفتی ز لبم بنوش باده

خون می نوشم، چه جای باده ست

خسرو ز تو بی قرار با تست

دل را چه کنم که خود مراد است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode