گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یک موی ترا هزار دام است

یک روی ترا هزار نام است

زان سرو به بوستان بلند است

کز قد تو قایم المقام است

گر مه به تو ناتمام پیوست

رخسار تو، ماه من تمام است

زلف سیهت فتاده در پای

بهر دل خلق پای دام است

دانا لب تو، اگر ببوسد

فتوی ندهد که می حرام است

می بگذارد دل از تو، زیراک

تو آبی و آن سفال خام است

خسرو به تو هم عنان نخواهم

زین توسن چرخ بدلگام است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

خورشید رخ تو را غلام است

بی روی تو عاشقی حرام است

ماهی تو ولی ز نور رویت

در گردن آفتاب فام است

چون زلف تو را گره گشایند

[...]

خاقانی

در عشق تو عافیت حرام است

آن را که نه عشق پخت خام است

کس را ز تو هیچ حاصلی نیست

جز نیستیی که بر دوام است

صد ساله ره است راه وصلت

[...]

عطار

تا در تو خیال خاص و عام است

از عشق نفس زدن حرام است

تا هیچ و همه یکی نگردد

دعوی یگانگیت عام است

تا پاک نگردی از وجودت

[...]

ابن عماد

از خیل که‌ای تو را چه نام است

کاندر سرت این خیال خام است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه