گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنجاست دل من و هم آنجاست

کان کج کله بلند بالاست

خوابش دیدیم دوش و مستیم

کان خواب هنوز در سر ماست

آهسته رو، ای صبا، بدان بام

کان مست شبانه من آنجاست

رحمی نکند بر این دل پیر

یاری که چو بخت خویش برناست

از دوزخ، اگر نشان بپرسند

من گویم خوابگاه تنهاست

می کش که به هر چهار مذهب

خونم هدرست و خانه یغماست

گفتند دلت خوش است، آری

در گونه روی بنده پیداست

خون می کنی و خبر نداری

بیچاره کسی که ناشکیباست

خسرو، جان ده که اندرین راه

کاری به سخن نمی شود راست