گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنجاست دل من و هم آنجاست

کان کج کله بلند بالاست

خوابش دیدیم دوش و مستیم

کان خواب هنوز در سر ماست

آهسته رو، ای صبا، بدان بام

کان مست شبانه من آنجاست

رحمی نکند بر این دل پیر

یاری که چو بخت خویش برناست

از دوزخ، اگر نشان بپرسند

من گویم خوابگاه تنهاست

می کش که به هر چهار مذهب

خونم هدرست و خانه یغماست

گفتند دلت خوش است، آری

در گونه روی بنده پیداست

خون می کنی و خبر نداری

بیچاره کسی که ناشکیباست

خسرو، جان ده که اندرین راه

کاری به سخن نمی شود راست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

عراقی

شوری ز شرابخانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه