دلم زو شب حدیث ناز می گفت
همی گفت آن حدیث و باز می گفت
نمی آمد مرا خواب از غم دوست
ز هجران سرگذشتی باز می گفت
خیال غمزه از پیکان دلدوز
پیام ترک تیرانداز می گفت
نهان می مردم و می زیستم باز
که جان با من سخن زان ناز می گفت
مرا می کشت یاد آن که روزی
به غمزه با من آن بت راز می گفت
خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ
کبوتر را سلام باز می گفت
دل من مست بود و قصه دوست
گهی زانجام و گه ز آغاز می گفت
ز زلفش عقل می نالید با چشم
جفای دزد با غماز می گفت
چو چنگ غم زده در گریه خسرو
سرود عاشقان با ساز می گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازین اندیشه لختی باز میگفت
حکایتهای دلپرداز میگفت
زبدکرداری او باز میگفت
وزان غم میگریست و راز میگفت
به آب دیده با شب راز میگفت
ز روز بد حکایت باز میگفت
بمن پیغام دلبر باز میگفت
حکایت های غم پرداز میگفت
پسر بنشست و با او راز میگفت
حدیث رفته یکی یک باز میگفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.