دلم زو شب حدیث ناز می گفت
همی گفت آن حدیث و باز می گفت
نمی آمد مرا خواب از غم دوست
ز هجران سرگذشتی باز می گفت
خیال غمزه از پیکان دلدوز
پیام ترک تیرانداز می گفت
نهان می مردم و می زیستم باز
که جان با من سخن زان ناز می گفت
مرا می کشت یاد آن که روزی
به غمزه با من آن بت راز می گفت
خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ
کبوتر را سلام باز می گفت
دل من مست بود و قصه دوست
گهی زانجام و گه ز آغاز می گفت
ز زلفش عقل می نالید با چشم
جفای دزد با غماز می گفت
چو چنگ غم زده در گریه خسرو
سرود عاشقان با ساز می گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، از درد و غم عشق صحبت میکند و به یاد خاطرات و حرفهای ناز و دلربایی معشوقش غمگین است. او به سختی خوابش نمیبرد و از فراق معشوقش میگوید. شاعر به زیباییهای معشوق، ناز او و تأثیری که روی جانش داشته، اشاره میکند. او حسرت روزهایی را میکشد که معشوق با غمزه و ناز با او سخن میگفته و دلش را پر از عشق و یاد او میکند. شعر به احساسات عمیق و عاشقانه شاعر نسبت به معشوق و درد فراق او میپردازد.
هوش مصنوعی: دل من در شب داستان عاشقانهای را روایت میکرد و همچنان به تکرار آن داستان ادامه میداد.
هوش مصنوعی: به خاطر غم دوستی که دور از من است، خواب به چشمانم نمیآید و مرتب از درد فراقش داستانهایی را برای خودم تکرار میکنم.
هوش مصنوعی: تصور زیبایی و جذابیت چشمان معشوق، به قدری قوی است که همچون تیری دلسوز بر دل من اثر میگذارد و این خیال در مورد عشق و جذابیت او در دل و ذهنم فرمانروایی میکند.
هوش مصنوعی: من به طور پنهانی میمُردم و دوباره زندگی میکردم، چرا که جان من با من از روی ناز و محبت صحبت میکرد.
هوش مصنوعی: من را یاد آن بت میکشد که روزی با ناز و فریب، رازی را با من در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: پرندهای که از آن باغ به سراغ کبوتر میآید، با سلام و احوالپرسی گرمی او را ملاقات میکند.
هوش مصنوعی: دل من شاد و سرمست بود و هر از گاهی از داستان عشق دوست، هم از آغاز و هم از انتهای آن صحبت میکرد.
هوش مصنوعی: زلف او باعث میشود که عقل به تنگ بیاید و با چشمانش که به خیانت شبیه است، شکایت کند و از او خبر بدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که دل غمگین است و مانند چنگی به گریه درآمده، خسرو با سازش نغمههای عاشقانه را میخواند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازین اندیشه لختی باز میگفت
حکایتهای دلپرداز میگفت
زبدکرداری او باز میگفت
وزان غم میگریست و راز میگفت
به آب دیده با شب راز میگفت
ز روز بد حکایت باز میگفت
بمن پیغام دلبر باز میگفت
حکایت های غم پرداز میگفت
پسر بنشست و با او راز میگفت
حدیث رفته یکی یک باز میگفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.