امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - امیر خسرو، در ایام نگاشتن اشعار قران السعدین هنوز مثنویهای خمسه را به جواب خمسه زنی می ننوشته است خود ملتفت است که این مثنوی او بر سبک نظامی است و آن استاد بزرگ را میستاید:
ور هوس مثنویات در دل است
حل کنم این بر تو که بس مشکل است
وز روشی کز تو نیاید مرو
گفت بَدَم مشنو و نیکو شنو
نظم «نظامی» به لطافت چو دُر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - پیام پدر
ای سر از آئین وفا تافته !
وز تو دلم تافتگی یافته !
گر چه به غیبت شدئی کینه توز
رنجه چهداری به حضورم هنوز
با چو منی ، دور کن از سر منی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶ - صفت حوض
در کمر سنگ میان دو کوه
آب گهر صفوة و دریا شکوه
ساخته سلطان سکندر صفات
در سد کوه ، آیینه ز آب حیات
شهر گر از وی نبود آب کش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - عکس و تبدیل
چرخ نداند در و دیوار کس
تکیه به دیوار و درش کرده بس
مردم یک خانه و صد خرمی
خانهٔ یک مردم و صد مردمی
چتر شه آنست که شد چرخ ماه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - تجرید
خسرو من! بگذر از بن گفتگوی
نیکی خویش و بد مردم مگوی
چشم تو از عیب تو دیدن تهی است
از دگری پرس که عیب تو چیست
چشم بخود باز مکن چون خسان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - تجنیس
باش به کامم که به کام توام
زنده و نازنده به نام توام
حکمت و حکمش که ندارد زوال
هم ز خلل خالی و هم از خیال
بر در تو آمدهام شرمسار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۰ - ستایش خلیفهٔ شائیسته علاء الدین محمد ثبته الله تعالی علی دین محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم
علای دیدن و دنیا، شاه والا
به قدرت نائب ایزد تعالی
محمد شه که صد چون کسری و جم
ز میم نام او پوشیده خاتم
چو جنبد لشکرش بر سطح هامون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلعالانوار » بخش ۳ - وصف سخن
هر چه درین چره کهن ساختند
قالبی از بهر سخن ساختند
لیک نیفتاد به روی ز می
قالب این سکه به از آدمی
زنده به جز آدمیان نیست کس
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱ - سرآغاز
خداوندا دلم را چشم بگشای
به معراج یقینم راه بنمای
به رحمت باز کن گنجینهٔ جود
درونم خوان بشادروان مقصود
دلی بخش از ثنای خویش معمور
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲ - در توحید
به نام آنکه جان را زندگی داد
طبیعت را به جان پایندگی داد
خداوندیکه حکمت بخش خاکست
کمینه بخشش او جان پاکست
دو کون از صنع او یک گل به باغی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بشکفت گلها در چمن، ای گلسِتان من بیا
سرو ایستاده منتظر، سرو روان من بیا
از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین
وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلسِتان من بیا
حیف است دیدن بیرُخَت، در بوستان آخر گهی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
باز آرزوی آن بت چین میکند مرا
معلوم شد که فتنه کمین میکند مرا
میخواندم گدای خود و گویی آن زمان
ملک دو کون زیر نگین میکند مرا
از من مپرس کز چه دل دوست شد به باد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
باز خدنگ شوق زد عشق در آب و خاک ما
نطع حریف پاک شد دامن چشم پاک ما
هر طرفی و قصه ای، ورچه که پوشم آستین
پرده رازکی شود دامن چاک چاک ما
شاهد مست بی خبر خفته، چه دارد آگهی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت
از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند
دور فلک از صبحت یارانش جدا داشت
دیوار ترا من حله خار نخواهم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود به دامش
المنت لله که امروز به دام است
چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست
گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
به هر بیتی که وصف آن رخانست
چو نیکو بنگری شه بیت آنست
کمر که بسته او هست جانم
مرا جانی ست آن هم در میانست
ندارم در میان تو سخن هیچ
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت
خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت
سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع
حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت
آتش سینه اگر چه مدتی می سوخته ست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
فتنه اهل نظر چون به جهان طلعت اوست
نظر عاشق شیدا همه بر صورت اوست
عشق آن روی بلایی و منش می طلبم
هر که را معرفتی هست، بلا نعمت اوست
باغبان، سرو سهی را مکن از باغ روان
[...]