باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت
خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت
سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع
حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت
آتش سینه اگر چه مدتی می سوخته ست
عاقبت شعله زد و از راه دل بالا گرفت
من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت
هر محبی کو قدم در راه عشق از صدق زد
پیش محبوب او به آخر پایه اعلا گرفت
دولت خسرو همین باشد که او در کوی دوست
با سگانش همنشین شد منصب والا گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شوق به محبوب است. شاعر از آتش عشق و صبر خود میگوید که به خاطر دوری محبوب، جانش را به آتش کشیده است. او توصیف میکند که چگونه عاشقان در گرداگرد محبوبش به شادی و سماع مشغولاند و زندگیشان تحت تأثیر این عشق قرار گرفته است. همچنین اشاره میکند که در این دنیا، عشق واقعی و وصال محبوب ارزشمندتر از وعدههای زاهدانهای است که به آینده مرتبط است. در پایان، شاعر بیان میکند که خوشبختی واقعی نزدیکی به محبوب است، حتی اگر با سادهترین افراد همراه باشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، دوباره شوق تو جانم را پر کرده است و غم تو همه وجودم را فرا گرفته و در خانه صبر من، فقط احساس عشق و دلتنگی حاکم شده است.
هوش مصنوعی: سرو زیبای من با رقص و سرور وارد محفل شده و با حرکاتش روح و دل عاشقان را به تصرف درآورده است.
هوش مصنوعی: اگرچه آتش درون مدت زمانی خاموش مانده بود، در نهایت شعلهور شد و از قلب به سمت بالا سر کشید.
هوش مصنوعی: من امروز با عشق محبوبان میتوانم خوشبختی را احساس کنم، اما زاهد افسوس میخورد و در دل به وعده بهشت فردا دلخوش است.
هوش مصنوعی: هر عاشقی که با صداقت و خلوص نیت در مسیر عشق قدم بردارد، در نهایت مقام والایی نزد محبوب خود به دست میآورد.
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت خسرو به همین است که در کوچه دوست با سگانش همراه و همنشین شده و مقام بلند و والایی را به دست آورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت
با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت
جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا
[...]
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
[...]
تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت
از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت
من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم
دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت
تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب
[...]
تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
[...]
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.