گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل کازاد باشد آن من نیست

کسی کوشاد باشد جان من نیست

گدایان جان نهندش، لیک این سهل

خراج دولت سلطان من نیست

خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه

کشید و گفت کاین پیکان من نیست

کدامین منت است از سوز شوقش

که بر جان و دل بریان من نیست

ز غم هم پیش غم نالم که شبها

جز از کس مونس زندان من نیست

بکش هر سان که خواهی چون منی را

که زان تست خسرو، زان من نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فخرالدین اسعد گرگانی

دلی دارم که در فرمان من نیست

تو پنداری که این دل زان من نیست

عطار

شهش گفتا که این کار آن من نیست

مگس در حکم و در فرمان من نیست

امیرخسرو دهلوی

دلی کش صبر نبود آن من نیست

کسی کو دل دهد جانان من نیست

کبابم ساخت، این خونابه زان ست

گنه بر دیده گریان من نیست

همه مضمون من شهری فرو خواند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه