گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باش به کامم که به کام توام

زنده و نازنده به نام توام

حکمت و حکمش که ندارد زوال

هم ز خلل خالی و هم از خیال

بر در تو آمده‌ام شرمسار

از شر من در گذر و در گزار

اشتر پویندهٔ پولاد پای

کوه نما از تن کوهان نمای

ابر شده کوه بلند از شکوه

برق شده بر سر او تیغ کوه

آب معانی ز دلم زاد زود

آتش طبعم به قلم داد دود