گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بشکفت گل‌ها در چمن، ای گلسِتان من بیا

سرو ایستاده منتظر، سرو روان من بیا

از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین

وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلسِتان من بیا

حیف است دیدن بی‌رُخَت، در بوستان آخر گهی

ای گل، نهان از باغبان در بوستان من بیا

هر طره تو آفتی، هر نرگس تو فتنه‌ای

گرچه بلای عالمی، از بهر جان من بیا

تلخی که گویی نیست آن از تلخی هجرت فزون

با این همه تلخی خود، شکّرفِشان من بیا

دانی که هستم در جهان من خسرو شیرین‌زبان

گر نایی از بهر دلم، بهر زبان من بیا