گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است

عالم به مراد دل و اقبال غلام است

صیدی که دل خلق جهان بود به دامش

المنت لله که امروز به دام است

چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت

ما را نظری از مه روی تو تمام است

از طاق دو ابروی تو، ای کعبه مقصود

خلقی به گمانند که تا کعبه کدام است

چشم تو اگر خون دلم ریخت، عجب نیست

او را چه توان گفت که او مست مدام است

خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش

عاشق که ترا دید چه پروای سلام است