گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به هر بیتی که وصف آن رخانست

چو نیکو بنگری شه بیت آنست

کمر که بسته او هست جانم

مرا جانی ست آن هم در میانست

ندارم در میان تو سخن هیچ

ولی جان را سخن در آن دهانست

به ما گر می کند چشم تو شوخی

که شوخی شیوه های سرخوشانست

به هر مو زلف تو دارد دو صد دل

چه دزدی پر دلی نامهربانست

دلم را برد و جان را کشت چشمت

جهانگیرست و هم صاحب قرانست

 
 
 
زبان با ترانه
باباطاهر

نفس شومم به دنیا بهر آن است

که تن از بهر موران پروران‌ست

ندونستم که شرط بندگی چیست

هرزه بورم به میدان جهان‌ست

مولانا

سماع آرام جان زندگانست

کسی داند که او را جان جانست

کسی خواهد که او بیدار گردد

که او خفته میان بوستان‌ست

ولیک آن کاو به زندان خفته باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه