گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ور هوس مثنوی‌ات در دل است

حل کنم این بر تو که بس مشکل است

وز روشی کز تو نیاید‌ مرو

گفت بَدَم مشنو و نیکو شنو

نظم «‌نظامی‌» به لطافت چو دُر

وز دُر او سر به سر آفاق پر

پخته ازو شد چو معانی تمام

خام بود پختن سودای خام

سِحر‌وَر‌انی که در او دیده‌اند

خاموشی خویش پسندیده‌اند

مثنوی او راست‌، ثنایی بگو

بشنوش از دور و دعایی بگو