گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دیریست که از گریه بهار دل ریشم

شاداب‌تر از غنچه خون بر سر نیشم

یک قطره خونیم و ز فیض نظر عشق

از حوصله دیده هر غمزه بیشم

تا سبحه و زنار نسوزیم چه دانند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

نسیم نوبهاران نیستم کاندر چمن رقصم

به دوزخ افکنیدم تا به ذوق سوختن رقصم

نخستم بند بردارید از پا چون بسوزیدم

که تا چون شعله یک ساعت به کام خویشتن رقصم

حدیث قتل من تا بر زبانش رفته هر ساعت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

چون سینه ماتم‌زدگان غرقه داغم

در کسوت سوسن شکفد لاله راغم

آه این چه نسیم است که از دامن نازش

صد خرمن گل ریخته در جیب دماغم

در کام سمندر شکند شهد سلامت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

کتاب عشقم و آیات زلف دوست عنوانم

ز سر تا پا گرم بندند شیرازه پریشانم

نگاه هرزه گردم شد سبک پرواز بستانی

که باز از اشک نومیدی گرانبارست مژگانم

یکی موج غریبم ای سراب عافیت رحمی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم

نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم

شراب دورباشی جوش می‌زد دوش کز مستی

نگه چون اشک می‌غلطید از مژگان به دامانم

چه شوقست این که بهر التماس پاس بی‌خوابی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

از ناله لب حوصله بستن نتوانم

همچون مژه بی اشک نشستن نتوانم

این تار نفس بگسلم اکنون که توان هست

ترسم دگر از ضعف گسستن نتوانم

تو عهد‌شکن خواهی و من بس که ضعیفم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

عشق کو تا آتشی در خرمن اخگر زنم

چتر شاهی بر سر اورنگ خاکستر زنم

لعل شاهنشاهیم بر خاک عجزم افکنید

تا دو روزی خنده بر رسوایی افسر زنم

از لب زخم شهیدان طالعی گیرم به وام

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

قرعه کاری به نام سعی باطل می‌زنم

می‌کشم از سینه تیر آه و بر دل می‌زنم

بر گلو از طوق راه تیغ روشن می‌کنم

قمری این گلستانم فال بسمل می‌زنم

موجم و آشفته دارد ذوق سرگردانیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم

عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم

چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار

چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم

خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

چند در دل شکنم ناله و خاموش کنم

ناله‌ای کو که بدان تهنیت گوش کنم

سفری کرده‌ام آغاز که تا شهر عدم

هر قدم نقش مرادی به سر دوش کنم

نیستم زخم که چون جلوه مرهم بینم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

کو هجوم گریه کز یک قطره صد جیحون کنم

چشم مفلس را ز فیض رشحه‌ای قارون کنم

در دل از جوش ملالم جای داغی هم نماند

هم مگر آرایش این خانه از بیرون کنم

جان اگر از ناتوانی برنیاید باک نیست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

چند ای شوق طواف در و بام تو کنم

آه را دودکش شعله خام تو کنم

چشم گردم همه و نقش جمالت بینم

گوش گردم همه و یاد کلام تو کنم

در قدح جوشم و عکس لب لعلت دزدم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ز گریه موج زند مجلس ار ندیم شوم

چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم

مشام خواهش مجنون شود زکام ابد

به چین طره لیلی اگر شمیم شوم

عذار شعله ایمن به دود اندایند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زاده‌ایم

همچو طفل غنچه در دامان نشتر زاده‌ایم

نام ما مردود عالم روزی ما خون دل

ما و غم گویا به یک طالع ز مادر زاده‌ایم

شسته‌ایم از دل به خون عافیت نقش مراد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

تا وداع شعله خود همچو اخگر کرده‌ایم

حله خاکشتر اندوه در بر کرده‌ایم

گوهر نظاره‌ای در دیده گم کردیم از آن

مردم چشم اندرین دریا شناور کرده‌ایم

چشمه‌سار دیده ما خوشگوار آبی نداشت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

دوش بی روی تو از دل خون ناب افشانده‌ایم

تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشانده‌ایم

ز آن جمال آگه نه‌ایم اما غبارآسا بسی

آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشانده‌ایم

هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

باز در دل شعله‌های آفتاب افکنده‌ایم

طرح آبادی درین دیر خراب افکنده‌ایم

زوربازوی طلب بین کاندرین نخجیرگاه

بارها خقاش را بر آفتاب افکنده‌ایم

جلوه حسرت دل از ما برد ورنه صد سحر

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

وقت غم خوش کآتش از باغ و بهارش چیده‌ایم

یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیده‌ایم

یک تبسم غنچه امید ما نوبر نکرد

گویی از گلزار پیش از نوبهارش چیده‌ایم

قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

عمریست تا به درد محبت فسانه‌ایم

چون سایه ز آفتاب طرب بر کرانه‌ایم

چون زلف بس که مست پریشانی خودیم

در بند یک خرام نسیم بهانه‌ایم

بر مصر دام و شهر قفس کم گذشته‌ایم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

کو عشق خانه‌سوز که ما بلهوس نه‌ایم

ما شعله‌ایم و هم نسب خار و خس نه‌ایم

ما زنده‌ایم زنده به سوز درون خویش

چون آب و خاک زنده به جان نفس نه‌ایم

در بند و دام تا نفسی هست می‌طپیم

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۸
sunny dark_mode