گنجور

 
فصیحی هروی

نسیم نوبهاران نیستم کاندر چمن رقصم

به دوزخ افکنیدم تا به ذوق سوختن رقصم

نخستم بند بردارید از پا چون بسوزیدم

که تا چون شعله یک ساعت به کام خویشتن رقصم

حدیث قتل من تا بر زبانش رفته هر ساعت

کنم تکرار و مانند زبان در هر سخن رقصم

لباس زندگانی رقص عشرت را همی‌زیبد

اجل بشتاب کز بهر حریفان در کفن رقصم

ازین یکروزه تب نالد فصیحی ظرف را نازم

خوش آن ساعت که خلقی ماتمم دارند و من رقصم