گنجور

 
فصیحی هروی

ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زاده‌ایم

همچو طفل غنچه در دامان نشتر زاده‌ایم

نام ما مردود عالم روزی ما خون دل

ما و غم گویا به یک طالع ز مادر زاده‌ایم

شسته‌ایم از دل به خون عافیت نقش مراد

ما همان دم کاندرین نه طاق شش در زاده‌ایم

اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیده‌ایم

آه مجنونیم و از دریای آذر زاده‌ایم

از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد

ما که همچون موج در دامان کوثر زاده‌ایم

در گلستانی که هر خارش پیمبر زاده‌ست

میوه هیچیم ما وز نخل بی‌بر زاده‌ایم

شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده

غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زاده‌ایم