گنجور

 
فصیحی هروی

از ناله لب حوصله بستن نتوانم

همچون مژه بی اشک نشستن نتوانم

این تار نفس بگسلم اکنون که توان هست

ترسم دگر از ضعف گسستن نتوانم

تو عهد‌شکن خواهی و من بس که ضعیفم

یک عهد به صد سال شکستن نتوانم

خار طلبم چون گل دل لاله‌مزاجم

بی داغ درین بادیه رستن نتوانم

از چهره دل گرد غم دوست فصیحی

صد شکر که دریایم و شستن نتوانم