گنجور

 
فصیحی هروی

باز در دل شعله‌های آفتاب افکنده‌ایم

طرح آبادی درین دیر خراب افکنده‌ایم

زوربازوی طلب بین کاندرین نخجیرگاه

بارها خقاش را بر آفتاب افکنده‌ایم

جلوه حسرت دل از ما برد ورنه صد سحر

فرش این قصر از دعای مستجاب افکنده‌ایم

عزت شبهای من بنگر که از یک ناله دوش

آسمان را در محیط اضطراب افکنده‌ایم

تا به دوزخ‌مان کشد فردا به روز بازخواست

مو به مو امروز دل را در عذاب افکنده‌ایم

جرم ما گر باده‌آشامی‌ست مستی جرم نیست

عکس لعل خویش را ما در شراب افکنده‌ایم

جلوه‌ها در مصر خوبی هست اما دیده نیست

اینک اینک از رخ یوسف نقاب افکنده‌ایم

زلف عصیان را فصیحی برده‌ایم از بس نماز

طره توفیق را در پیچ وتاب افکنده‌ایم

 
 
 
سعدی

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

[...]

خواجوی کرمانی

کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم

در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم

[...]

محتشم کاشانی

بس که ما از روی رسوایی نقاب افکنده‌ایم

عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده‌ایم

تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز

یاز دهشت خویش را در اضطراب افکنده‌ایم

ز آتش دل دوزخی داریم کز اندیشه‌اش

[...]

نظیری نیشابوری

ما قلم در آتش و دفتر در آب افکنده‌ایم

هرچه با آن خواهشی هست از حساب افکنده‌ایم

شب که در مستی سراغ کلبهٔ ما کرده‌ای

جای غم شادی، برون از اضطراب افکنده‌ایم

کوی جان معمورتر داریم، از بازار دل

[...]

میرداماد

ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکنده‌ایم

رو که ما سجاده تقوی بر آب افکنده‌ایم

مردمان دیده را ما در شب آسودگی

بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکنده‌ایم

بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه