گنجور

 
فصیحی هروی

کو عشق خانه‌سوز که ما بلهوس نه‌ایم

ما شعله‌ایم و هم نسب خار و خس نه‌ایم

ما زنده‌ایم زنده به سوز درون خویش

چون آب و خاک زنده به جان نفس نه‌ایم

در بند و دام تا نفسی هست می‌طپیم

ما مرد زندگانی کنج قفس نه‌ایم

در کاروان شوق حدی ناله‌های ماست

بیهوده گوی و هرزه‌درا چون جرس نه‌ایم

ما زهر قاتلیم فصیحی نه شهد ناب

مرد طپانچه خوردن بال مگس نه‌ایم