میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
چشم مستی باز رهزن شد دل دیوانه را
کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را
زین گمان کز غیر ناگه پیشتر بیخود شوم
خون شود دل در برم، چون پر دهی پیمانه را
چشم او کز اول آویزد به مردم، از فریب
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
رخش توفان حسن وآفت دوران درو پیدا
دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا
قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان
دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا
مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
خوش آنکه بپرسی دل دیوانه ما را
آباد کنی گوشه ویرانه ما را
با آنکه بپرسیدن ما آمده، مردیم
کآیا زکه پرسیده ره خانه ما را
با غیر نشینی و فرستی ز پی ما
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
خوشم کآتش زد امشب آه حسرت محفل ما را
اجل شاید به این تقریب یابد منزل ما را
حدیث عشق ما را ناکسی تا نشنود، خواهم
کسی غیر از سگ او نشنود درد دل ما را
تامل چیست، برکش تیغ و قتل ما غریبان کن
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
منم و دل خرابی، به تو می سپارم او را
به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را
چو به او رسم، سخنها ز زبان غیر گویم
که به این بهانه شاید به سخن درآرم او را
دم آخر است، دشمن! به منش گذار یک دم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
دلا رسیده به جایی کمند ناله ما
که خو گرفته به مجنونوَشان غزاله ما
به اهل بزم چنان جام دوستی پر داد
که ریخت لای ته شیشه در پیاله ما
به گرد خوان بلا از هجوم آه، چو شمع
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ساقی به جلوه آر، می همچو لاله را
چون لاله برفروز جمال پیاله را
سر تا به پا چو نافه پر از مشک چین شود
گر با کمند زلف بگیرد غزاله را
دل را کنی ز تیغ جفا گر ورق ورق
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ببین کز حیله سازیها ز ره چون می برد ما را
که باز از وعده دارم گرم، بازار تمنّا را
به پیش آشنایان گفتم از لطفش، چه دانستم
که از بیگانگیها شرمساری میدهد ما را
مرا خواند برای قتل و من از شوق پندارم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
از زلف تو شکوههاست مارا
کان سلسله بلاست مارا
هر چند که کشته جفاییم
چشمی به ره وفاست مارا
گفتی که شبی به بزم ما آی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
شهید عشق تو بیند چو دود آه مرا
در آفتاب قیامت شود پناه مرا
ازو اگر نکنم شکوه، منفعل گردم
که باز میرود آزرده بیگناه مرا
مرا مگو که نیفتادهای هنوز از پا
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
انگشت اگر زنی به لبم چون پیالهها
از حسرت لب تو درآیم به نالهها
در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت
خونابه جگر چکد از برگ لالهها
جان میسپرد عاشق و چشم تو میگریست
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
بیا ای قاصد از کویش، زغم آزاد کن مارا
پیامی گر نداری، از دروغی شاد کن مارا
همیگویی که آخر میدهم داد غریبان را
بیا اوّل شهید خنجر بیداد کن مارا
برو عهدی که با اغیار هم نو بستهای، بشکن
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
امّید وعدههای تو نو میکند مرا
در دست انتظار، گرو میکند مرا
قاصد که هر زمان ز تو آید به سوی من
شرمنده خود از تک و دو میکند مرا
حیرت، مثال صورت آیینه پیش یار
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون میکشد مرا
میافکند به خاک و به خون میکشد مرا
ما خون گرفتهایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون میکشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
مشو با روی آتشناک، شبها شمع محفلها
که میسوزند بال آرزو پروانه دلها
دم مردن، به سختی جان من دل از تو برگیرم
مرا در کار آسان بین چنین افتاده مشکلها
فشاندم قطرههای اشک در کویش، چه دانستم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
در ایّام روزه به از روز ما شب
که خورشید من بر نهار است تا شب(؟)
خوشم با سیهروزی خود که گاهی
در اندیشه افتم که روز است یا شب
درین روزه، پا بسته روزهایم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت
سرمست در رسید و گریبان ما گرفت
گردید تیر غمزه مستش به خون من
هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت
شب گفتم آنقدر سخن از بیخودی به یار
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ز من جدایی آن گلعذار نزدیک است
خجالت دل امیدوار نزدیک است
دلم ز وصل تسلی نمیشود امروز
اگر غلط نکنم، هجر یار نزدیک است
ز من گذشته و از جذبه محبت من
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ز من دمی که گذشتی، شتاب حاجت نیست
نمیرسم ز پیات، اضطراب حاجت نیست
چو من به بزم تو از آمدن پشیمانم
برای خاطر دشمن عتاب حاجت نیست
مرا چو میبرد از هوش، اضطراب سوال
[...]