گنجور

 
میلی

دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت

سرمست در رسید و گریبان ما گرفت

گردید تیر غمزه مستش به خون من

هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت

شب گفتم آن‌قدر سخن از بیخودی به یار

کش خواب از فسانه بی مدعا گرفت

آن شاخ گل، شکفته ز اهل وفا گذشت

تا از نسیم آه که بوی وفا گرفت؟

میلی ترا کسی که ملامت ز عشق کرد

آهوی نیم جان به کمند بلا گرفت