گنجور

 
میلی

چشم مستی باز رهزن شد دل دیوانه را

کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را

زین گمان کز غیر ناگه پیشتر بیخود شوم

خون شود دل در برم، چون پر دهی پیمانه را

چشم او کز اول آویزد به مردم، از فریب

همچو صیادی به روی دام پاشد دانه را

سوی بزمش می روم ناخوانده و شادم ازین

گرچه از شادی نخواهم یافت راه خانه را

از شراب عاشقی، کیفیتی دارد مگر؟

شعله کز یک جرعه بیخود می کند پروانه را

بس که شد ناخوانده میلی سوی یار، از خشم او

بست بر همصحبتان راه و در کاشانه را