چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
نماید و غرضش غیر خودنمایی نیست
ز خویش ساخت مرا زلف یار، بیگانه
هنوز سلسله جنبان آشنایی نیست
چو مرغ بسملم از خویش دور اندازی
کنون رها کنیام کز توام رهایی نیست
ز می به مصلحتی دست شستهام دو سه روز
وگرنه توبه میلی ز پارسایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس عمیق خود را نسبت به جدایی و عشق بیان میکند. او میگوید که تحمل آشنایی با محبوب برایش دشوار است و در عین حال نمیتواند از جدایی او رنج ببرد. وعدههای محبوب را میپذیرد، اما میداند که وفای به این وعده ممکن نیست. شاعر به چالشهای درون خود اشاره میکند و توصیفاتی از احساسات غمانگیز خود نسبت به دوری محبوب دارد. او در نهایت به ناچاری از ترک می و نوشیدن آن اشاره میکند و میگوید که توبهاش از می به خاطر مصلحتی است، زیرا همچنان میل به نوشیدن دارد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم با تو آشنا شوم، این موضوع برایم طاقتفرساست و از این حیرانم که چرا جدایی از تو برایم تحملناپذیر است.
هوش مصنوعی: من از وعده او خوشحالم، با این که میدانم او به وعدهاش وفا نخواهد کرد و فقط بیوفایی در انتظار من است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو با دیگران ارتباط برقرار کردهای، دیگران تو را میشناسند و هدف آنها از این شناخت، تنها نمایش خودشان نیست.
هوش مصنوعی: یار با زلف خود مرا به خودش وابسته کرده، اما هنوز در قلبم هیچ آشنایی و نزدیکی وجود ندارد و مانند بیگانهای احساس میکنم.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای زخمی هستم که تو مرا از خود دور میکنی، اما اکنون وقتی که میخواهی آزاد کنیام، بدان که نمیتوانم از تو رهایی یابم.
هوش مصنوعی: من به خاطر مصلحتی، دو سه روزی از نوشیدن می دست کشیدهام، اما اگر نبود، توبهام به خاطر پارسایی واقعی نیست و تنها به خاطر یک شرط است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست
من وبهشت محبت، کز آب کوثر او
به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست
از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.