گنجور

 
میلی

ساقی به جلوه آر، می همچو لاله را

چون لاله برفروز جمال پیاله را

سر تا به پا چو نافه پر از مشک چین شود

گر با کمند زلف بگیرد غزاله را

دل را کنی ز تیغ جفا گر ورق ورق

بینی پر از حدیث وفا آن رساله را

بر خوان غم چو میلیام از صبر تلخکام

وز بیم جان فرو نبرم این نواله را

 
 
 
امیر شاهی

ساقی به آب خضر نشان ده پیاله را

کز دل برون کنیم غم دیر ساله را

بلبل ز روی گل همه حرف جفا شنید

آه ار ورق بباد دهند این رساله را

هر دم شکفته تر شود از آه من رخت

[...]

شاهدی

پر کن بدور لعل نگارم پیاله را

تا بشکنیم توبه هفتاد ساله را

گشتند منفعل گل و سنبل به رنگ و بوی

تا برفکند ماه من از گل کلاله را

دوران دون ببین که چو خواهیم جرعه‌ای

[...]

صائب تبریزی

مگذار بر زمین دل شبها پیاله را

از باده برگ لاله کن این داغ لاله را

نتوان ز من گرفت به عمر دراز خضر

کیفیت بلند شراب دو ساله را

ساقی چنان خوش است که گر می کمی کند

[...]

اسیر شهرستانی

چشمت به خاک ریخته خون پیاله را

بخشیده توتیای نگه چشم لاله را

تا با خیال زلف تو پیوند کرده ام

پیچیده ام به رشته جان تار ناله را

از تاب درد کیست ندانم که نوبهار

[...]

بیدل دهلوی

کردم رقم به‌کلک نفس مد ناله را

دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را

از سرمه چشم شوخ تو تمکین‌پذیر نیست

نتوان به‌گرد‌، مانع رم شد غزاله را

از ره مروبه عیش شبستان این چمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه