بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را
کرده است سیه هجر توروز وشب ما را
ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم
زاهد ز چه جویاست همی مذهب ما را
آگه نشد از طالع ما هیچ منجم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
پریشان در ازل کردی تو از گیسوی خود ما را
خم ازغم چون کمان کردی تو از ابروی خود ما را
به فردوس برین ما را دگر خواهش نمی آید
کنی همچون سگان گر پاسبان در کوی خود ما را
به مشک عنبر سارا دگر حاجت نمی افتد
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
دیده در آینه گویا خط وخال خود را
که نداند چومن دلشده حال خود را
زآن مرا کردچنین عاشق ورسوای جهان
خواست تا جلوه دهد حسن جمال خودرا
شمع رخسار به هر جا که فروزد مه من
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
کنی تا کی پریشان چون دل من زلف پر چین را
نمائی چند بی سامان همی دلهای مسکین را
به هر سوکامدی از مشک تاتار آبرو بردی
به هم کمتر زن ای باد صبا آن زلف پرچین را
بت شیرازی ما گر نقاب از چهره بردارد
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
از پریشانی من گر خبری بود تو را
به من و حال دل من نظری بود تو را
زنده گردم زِلحد رقص کنان برخیزم
بعد مرگ ار به مزارم گذری بود تو را
به شبیه قد و رخسار بت من بودی
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
زیر سرو و پای گل بنگر صفای لاله را
زن دوجام می که تا گیرد غم صد ساله را
نوعروس باغ را با این سه بخشیده است زیب
آفرین ها کرد باید صنعت دلاله را
با وجود اینکه خود رویش چو روی دلبر است
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا
بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو
عشق رخ تو کرده چه صاحب نظر مرا
هر گه ک نوک مژه ات آید به یاد من
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا
کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا
ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان
گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا
وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
دردا که هیچکس نبود دادرس مرا
آوخ که یاوری نکند هیچکس مرا
دست قضا شکسته مرا بال و پر دگر
جا داده اند از چه به کنج قفس مرا
خون شددلم که جای هوس بود اندر او
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
زر چه باشد به نثار قدم او سر ما
روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست
که نه دلبر بر ما باشد و نه دل بر ما
من که عاجز شدم از نامه نوشتن بر دوست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما
که روزگار نگردد به خواهش دل ما
به غیر حسرت و اندوه ودرد ورنج وتعب
ز زندگانی دنیا چه بوده حاصل ما
ملک به تربت ما سجده گر برد نه عجب
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
با سر زلف تودارم کارها
با دلم از بس کندازارها
من سر زلف تو گیرم تا شود
بر دلم آسان همه دشوارها
بوئی از زلف تو باد آورد و ریخت
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
دل مرا خون گشت در بر ساقیا
کوشراب روح پرور ساقیا
کز دلم اندوه دوران طی کنی
هی پیاپی می بیاور ساقیا
دور من باید تسلسل بایدش
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب
ماهیان را کرد بریان عکس روی وی درآب
در دل وچشم من از یاد میان وقد او
کرده موئی جا در آتش رسته گوئی نی در آب
در دهانم آب شد لعل لب دلبر بلی
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ماهی صفت فرو شده ماهی به زیر آب
ماهی نگشته طالع گاهی به زیر آب
اخترشناس گفت به چرخ است ماه کاش
می بود و می نمود نگاهی به زیر آب
گیسوی یار در نظرم جلوه میکند
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است
ترک من آشوب چین و خلخ است
نیست با گلشن سرو کارم که او
سرو قامت یاسمن بو گل رخ است
چون شه شطرنج هر جا روکند
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
اسیر بند تو در روزگار آزاد است
نصیب هر که شود نعمت خداداداست
دلم نمی شود اندر فراق تو غمگین
که در فراق هم از یادوصل توشاد است
به خاک کشور عشق تو تا نهادم پا
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
این کیست که آفت زن و مرداست
نازک اندام وناز پرورد است
از زلف چو سنبل وبه خط ریحان
از قد چوصنوبر وبه رخ ورد است
بی روی سپید وبی خط سبزش
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دلبر من نه ز جنس بشر است
مادرش حوری وغلمان پدر است
قمری است ار به سر سروچمن
به سر سرو قد او قمر است
خال جا کرده به شیرین لب او
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
رخت چو مهر درخشان ز بسکه پر نور است
اگر غلط نکنم مادر تواز حور است
قسم به موی تو یعنی به سوره واللیل
که وصف روی تو والشمس وآیه نور است
لبت چوحب نبات است بسکه شیرین است
[...]