گنجور

 
بلند اقبال

از پریشانی من گر خبری بود تو را

به من و حال دل من نظری بود تو را

زنده گردم زِلحد رقص کنان برخیزم

بعد مرگ ار به مزارم گذری بود تو را

به شبیه قد و رخسار بت من بودی

به سرای سروچمن گر قمری بود تو را

یا که چون طره او مشک ترت بود ثمر

یاخرامیدن و پای دگری بود تو را

دل چون آهن آن سیم بدن نرم شدی

اگر ای آه دل من اثری بود تو را

بخت خوابیده من چشم گشودی از خواب

ای شب هجر گر از پی سحری بود تو را

چون من خون شده دل بود بلند اقبالت

گر به دل عشق بت سیم بری بود تو را