گنجور

 
بلند اقبال

گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما

که روزگار نگردد به خواهش دل ما

به غیر حسرت و اندوه ودرد ورنج وتعب

ز زندگانی دنیا چه بوده حاصل ما

ملک به تربت ما سجده گر برد نه عجب

که عشق دوست عجین گشته است درگل ما

هم از پیام توآسوده گشته خاطر ما

هم ازکلام تو آسان شده است مشکل ما

همی ز ما طلبد وصل یار و عیش و نشاط

فغان از این دل پر آرزوی غافل ما

دگر چه حاجت شمع وچراغ ومهتاب است

ز نور روی تو روشن شود چومنزل ما

شویم فارغ وآسوده وبلنداقبال

اگر شود به جهان لطف یار شامل ما

 
 
 
جهان ملک خاتون

کسی که مهر رخت را سرشت با گل ما

هم او نهاد مگر داغ عشق بر دل ما

به روز حشر که خاکم به مهر بشکافند

به بوی عشق تو پیدا شود مفاصل ما

به طعنه جان طلبیدی ندارم از تو دریغ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شمس مغربی

ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏

‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏

‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شمس مغربی
جامی

بیاکه تا ز تو ای مه تهیست منزل ما

چراغ و مشعله ندهد فروغ محفل ما

چه سود روی عبادت به کعبه آوردن

چونیست قبله روی تو در مقابل ما

اجل چو محمل ما بندد از جهان باشد

[...]

بابافغانی

درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما

کز آن به باد فنا رفت غنچهٔ دل ما

ندیده روشنی دیدهٔ امید هنوز

فلک نشاند به یک دم چراغ محفل ما

دگر برای چه نخل امید بنشانیم

[...]

فصیحی هروی

شبی که هجر بپرداخت از تو منزل ما

کدام غم که نزد حلقه بر در دل ما

شهید خنجر شوقیم وتا ابد شاید

که چشم ما نکند خیرباد قاتل ما

اسیر بادیه حیرتیم و می‌آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه