گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما
که روزگار نگردد به خواهش دل ما
به غیر حسرت و اندوه ودرد ورنج وتعب
ز زندگانی دنیا چه بوده حاصل ما
ملک به تربت ما سجده گر برد نه عجب
که عشق دوست عجین گشته است درگل ما
هم از پیام توآسوده گشته خاطر ما
هم ازکلام تو آسان شده است مشکل ما
همی ز ما طلبد وصل یار و عیش و نشاط
فغان از این دل پر آرزوی غافل ما
دگر چه حاجت شمع وچراغ ومهتاب است
ز نور روی تو روشن شود چومنزل ما
شویم فارغ وآسوده وبلنداقبال
اگر شود به جهان لطف یار شامل ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
کسی که مهر رخت را سرشت با گل ما
هم او نهاد مگر داغ عشق بر دل ما
به روز حشر که خاکم به مهر بشکافند
به بوی عشق تو پیدا شود مفاصل ما
به طعنه جان طلبیدی ندارم از تو دریغ
[...]
بدست خویش چهل صبح بامداد الست
ندید تخم گای تا نکشت در گل ما
چه ماه بود که از آسمان فرود آمد
نشست خوش متمکن ببرج منزل ما
ملک که بود که افتاد در چه بابل
[...]
بیاکه تا ز تو ای مه تهیست منزل ما
چراغ و مشعله ندهد فروغ محفل ما
چه سود روی عبادت به کعبه آوردن
چونیست قبله روی تو در مقابل ما
اجل چو محمل ما بندد از جهان باشد
[...]
درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما
کز آن به باد فنا رفت غنچهٔ دل ما
ندیده روشنی دیدهٔ امید هنوز
فلک نشاند به یک دم چراغ محفل ما
دگر برای چه نخل امید بنشانیم
[...]
شبی که هجر بپرداخت از تو منزل ما
کدام غم که نزد حلقه بر در دل ما
شهید خنجر شوقیم وتا ابد شاید
که چشم ما نکند خیرباد قاتل ما
اسیر بادیه حیرتیم و میآید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.