گنجور

 
بلند اقبال

دل مرا خون گشت در بر ساقیا

کوشراب روح پرور ساقیا

کز دلم اندوه دوران طی کنی

هی پیاپی می بیاور ساقیا

دور من باید تسلسل بایدش

ور نه میگردم مکدر ساقیا

دل کشد کی دست از می چون کشد

دست طفل از شیر مادر ساقیا

شکرم از دست غیر آید چو زهر

زهرم از دست توشکر ساقیا

پرده از صورت برافکن تا کنی

مجلس ما را منور ساقیا

شد بلند اقبال از لعل تو مست

می نخواهد از تودیگر ساقیا