گنجور

 
۱
۲
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است

یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است

کرده شب ها خواب بر همسایگان ما حرام

بس که در هجرت دلم در ذکر یا رب یا رب است

کی منجم در زمین دارد خبر از آسمان

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است

شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است

عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای

که آتش غم عشق رخ توجان سوز است

کمان و تیر چه حاجت تو را به روزشکار

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست

روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست

مرا به زاهد این شهر دوستی نبود

که درزمانه چواوکس به بدسیاقی نیست

خلاف ساقی ومطرب که درهمه عالم

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد

چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد

بود هوش از سرم صبر از دلم تاب از تن وجانم

به می دادن چو بنشیند به رقصیدن چو برخیزد

نمی دانم که در زلفش چه آید بر سر دل ها

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد

چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد

چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر

به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد

ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد

از غم روی تو موی قیرگونم برف شد

باز عمر ما که صرف دوری دلدار گشت

عمر زاهدبین که محونحو وصرف صرف شد

خون به چشمم می دهد هر دم که ریزد برکنار

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

دلم آشفته ز آن آشفته موشد

قدم خم از غم ابروی اوشد

مگر آن سرو قد درگلشن آمد

که پای سرو اندر گل فرو شد

چه باک آن خوبرو گر گشته بدخو

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

به وطن یار سفرکرده ما خوب آمد

یوسفی بودکه اندر بر یعقوب آمد

عاشقان درطرب آئید که معشوق رسید

طالبان در طلب آئید که مطلوب آمد

بس که دل بر سر دل ریخت همی در قدمش

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند

عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند

مطرب اندرمجلس امشب هوش می خواران ببرد

پا منه ساقی به حق کز روی معنی نی زند

می زندراه دل ودین ترک چشم یار ما

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

زلف توگه سرکشی و گاه پستی می کند

چشم تو می خورده وزلف تو مستی می کند

عارفان را شد دهان تو دلیل نیستی

لیک هنگام سخن دعوی هستی می کند

می پرستان را پرستش می کنم از جان و دل

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

گلگون چو روی یار من از غازه می شود

داغ دل من از غم اوتازه می شود

از یادچشم وچهره او اشک وبخت من

سرخ وسیه چو سرمه وچون غازه می شود

اوجا به شهر دارد ودارم عجب از آنک

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

در دلم از تو پریچهره شکی می آید

که پری می گذرد یا ملکی می آید

اشک من سیم شد وچهره مرا زر گردید

زآنکه زلفت به نظر چون محکی می آید

شکرین لعل توقنداست ز شیرینی لیک

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

قاصد برسان به یار کاغذ

وز یار به ما بیار کاغذ

گر گفت ز کیست گوکه باشد

از خسته دلی فکار کاغذ

گوازچه سویم نمی فرستی

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر

شد فغانم رعد وآهم برق وچشمم ز اشک ابر

نیست جز مردن مرا دیگر علاجی از طبیب

چاره درد دلم را رو مده داروی صبر

زنده گردم خیزم از جا وکفن درم ز شوق

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز

کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز

باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه شب

سر بباید که زهر کار بتابم دو سه روز

دور از آن ماه دوهفته که زدآتش به دلم

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

من شاهبازم کاین چنین اندر قفس افتاده ام

خود دادرس بودم کنون بی دادرس افتاده ام

پنهان نمایم تا به کی بر لب نبردم جام می

من مستم از چشمان وی چنگ عسس افتاده ام

نه چون مگس افتاده ام اندر کمندعنکبوت

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام

وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام

از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی

هم درآن هم زقنادان کشمر دیده ام

چشم زاهد هم ز دیدن شکر لله گشته کور

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

گفت یار ار عاشقی از سوختن پروانکن

گفتمش در پیش شمع رخ مرا پروانه کن

گفت دارم زلف چون زنجیر و روی چون پری

گفتمش پس چهره بنما ومرا دیوانه کن

گفت خالم دانه است وطره ام دام بلا

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

ساقی امشب می دهی گر می به من

ساغر از کف نه به من می ده به من

گو به خادم تا رود در پیش یار

گوید او راتا بیاید پیش من

آمدی در پیش من خوش آمدی

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۶ - توسل به حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

 

اگر که هیچ به دوران نه طاعت است مرا

ولیک از توا مید شفاعت است مرا

به روز حشر توئی شافع صغیر وکبیر

ز لطف محو مفرما مرا ز لوح ضمیر

به حق قاسم وعباس وا صغر واکبر

[...]

۶ بیت
بلند اقبال
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۱