گنجور

 
بلند اقبال

در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام

وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام

از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی

هم درآن هم زقنادان کشمر دیده ام

چشم زاهد هم ز دیدن شکر لله گشته کور

گوش او رااز شنیدن نه همی کر دیده ام

دلبران زیوربه عارض می کنند از بهر حسن

من به حسن از عارض دلدار زیور دیده ام

خسرو از رخسار شیرین وامق از عذرا ندید

چشم وابروئی که من در روی دلبر دیده ام

زهره هر دم دف زنان گوید به بزم قدسیان

همچواشعار بلنداقبال کمتر دیده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode