گنجور

 
بلند اقبال

داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز

کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز

باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه شب

سر بباید که زهر کار بتابم دو سه روز

دور از آن ماه دوهفته که زدآتش به دلم

غرقه ازگریه بسیار درآبم دوسه روز

تا مگر او به عیادت گذر آرد به سرم

به که چون مردم بیمار بخوابم دو سه روز

هفته ای رفته کز آن ماه ندارم خبری

روم اندر پی دلدار شتابم دوسه روز

می توان گفت جوان بخت وبلنداقبالم

بر در یار اگر بار بیابم دو سه روز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode