گنجور

 
بلند اقبال

بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است

یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است

کرده شب ها خواب بر همسایگان ما حرام

بس که در هجرت دلم در ذکر یا رب یا رب است

کی منجم در زمین دارد خبر از آسمان

از رخ وزلف تو می گوید قمر در عقرب است

کاروان شکر از هندوستان نامد به فارس

اینکه ارزان وفراوان گشته شکر ز آن لب است

گشته اشک دیده ما زینت رخسار ما

آسمان را هم که بینی زینتش از کوکب است

زآن بلند اقبال گشتم در میان عاشقان

کز توام در آستانت پاسبانی منصب است