گنجور

 
بلند اقبال

علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است

شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است

عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای

که آتش غم عشق رخ توجان سوز است

کمان و تیر چه حاجت تو را به روزشکار

کمانت ابرو ومژگانت تیر دلدوز است

به پیش روی تو ماه چهارده از نور

چو پیش تابش مهر منیر یلدوز است

مگوحکایت فردای محشر ای زاهد

که روز محشرم از هجر یار امروز است

ستاره را به فلک سوزد ار بلند اقبال

عجب مکن که بسی آهش آتش افروز است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode