گنجور

 
بلند اقبال

در دلم از تو پریچهره شکی می آید

که پری می گذرد یا ملکی می آید

اشک من سیم شد وچهره مرا زر گردید

زآنکه زلفت به نظر چون محکی می آید

شکرین لعل توقنداست ز شیرینی لیک

بر دل خسته من چون نمکی می آید

مشتری طلعت وخورشید لقازهره جبین

به نظرماه رخ من فلکی می آید

وه که نازک بدنش بسکه بود نرم ولطیف

پرنیان در بر او چوقدکی می آید

احولانند دو بین خلق بلنداقبال است

که به چشمش همه آفاق یکی می آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode