یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱
به جز ارواح مکرم که ز دیوان ازل
به خداوندیشان خط غلامی دادم
خاک تن باد روان آب بقا آتش جان
بی تکلف به فدای ره ایشان بادم
آشکارا و نهان گاه به زرگاه به زور
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲
نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را
که هیچ و پوچ هستی داد این زنقحبه امکان را
همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد
رقم منشور سالاری این زنقحبه انسان را
به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳
شش جهت زنقحبه بازار است گوئی نیست؟ هست
و اندر او زنقحبگی کار است گوئی نیست؟ هست
گر به دستار است باد کلهی زنقحبه شیخ
کیر خر را نیز دستار است گوئی نیست؟ هست
هر کجا یک دانه زین...تخم از روی ریع
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴
از میم انکار کو... لر ... لر
خوشتر از این کار کو ...لر ...لر
برج روئین سار انده توپ برج او بار می
توپ برج او بار کو... لر...لر
فتنه عالمگیر شد در مامنی باید گریخت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۵
گاه هش ... گی هنگام می ...گی
آخر ای ... مردم تا به کی ...گی
ره به در برد از جهان وانجام کار اول قدم
در به بنگاه بشر گم کرد پی ...گی
قیروان تا قیروان بینم قطار اندر قطار
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۶
من نگویم آفرینش سر به سر...اند
جنس حیوان خاصه ناطق بیشتر ...اند
در به گوهر جز که دانای تر ونادان خشک
در تر وخشک آنچه بینی خشک وتر...اند
آن چنان کز خانقه خسبان هم از شهروزگان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۷
مرا در رزم روس وازبک وافغان ...به
نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان ...به
به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا
ندیدستم که دریا خیزد از مرجان ... به
اگر خضر آن خط ... بر نوشین لبش بیند
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۸
کند خاک ار به خون شنگرف گونم چرخ زنگاری
زنم نی مرد اگر خواهم ازین ...گان یاری
مرا بر خاک تن برخاره سر وز خون خورش خوشتر
که بردن در ی عزت از این ...گان خواری
درین نرمادگان مردی و زین ...گان مردم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۹
بَسَم خون خوردن از دوران این مینای...به
به چرخ افکن چمانی جام جانافزای ...به
ز خون خصم و ویله کوس در تابم سبک سنگین
بده آن آب مرد افکن بزن آن نای ...به
بر آهنج از قراب باده ساقی تیغ می و اول
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
دل از...گان بر کن که این خار
نیارد جز گل...گی بار
بدین...مردم آزمودم
نه رامش زآشتی خیزد نه پیکار
ازین...گانم هر سر موی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
به پیری مر مرا دل زان جوان رست
خلاف کیش از تیری کمان جست
توام سودی به خط آسمان پای
چه برسایم زدست آسمان دست
کشی بر جای ماهی مه به قلاب
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بیار باده که آمد بهار...به
کجاست ساقی...یار...به
کنیم کار ثواب و کشیم بار صلاح
به جان رسیدم از این کارو بار... به
به اختیار کشم جبر عشق ملت سوز
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
غیر آن... نیلی خط به چهر مهر تاب
خود ندیدستم که روید آسمان از آفتاب
نگسلد...گی زآن خط چو صوفی از حشیش
روز لبان جان پروری چونانکه مستی از شراب
از چه آن...خط انگیخت دریا ز اشک من
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
نی زن ای...آهنگ قرامحمود زن
از دل خود در دلم هی داد زن هی دود زن
دور چرخم ریخت خون... ساقی راد زی
بانگ پندم ساخت کر... مطرب رود زن
خیز و بی... گی از گرمی بازار عشق
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
دل چو سنگش زین سرشک لعل رنگ آید همی
بنگر این...گی کز لعل سنگ آید همی
می به نکشم باز پای از راه آن... دل
در بهر پی صد رهم گر سر به سنگ آید همی
راست خم شد پشت از آن...مژگان مرمرا
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
صوفی یکی... به و زاهد از او.. به تر
این مسلمی...خشک آن کافری... به تر
... اند این مردمان یعنی زنان مردمان
وان کز پی اینان چمد زینان همه... تر
گیتی و هرچ اندر بوی بی برگ نخلی سست پی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
برخاست از پهنه چمن شیپور کوس و دف و نی
مانا به تخت جام شد از کاخ خم سلطان می
آن چهر و آن... زلف این است اگر در دلبری
یوسف ببرد از پدر مجنون بگرداند ز حی
غیر از تو گر... خط پذرفت چهرت خرمی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گیتی سروته مهر چه پنهان چه پدیدار
... یک لخت ولی مختلف اطوار
این سیرت...گی آکنده به خانه
و آن صورت...گی آورده به بازار
این جسته ره ذوق و همی خرقه علامت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
تیمار عشقم ریخت خون ساقی بده...می
اندرز عقلم کاست جان مطرب بزن...نی
غوغای این...گان خاطر بنپریشد مرا
کی شیر غضبان در رمد از ویله سگ های حی
...زاهد پیش رو، وین خیل خر دنباله پو
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ماه نو تا همعنان آفتاب آورده ای
آفتاب و ماه در زیر رکاب آورده ای
بر فزودت نیکوئی از خط جهان را رستخیز
راست شد کز سمت مغرب آفتاب آورده ای
شطم از مژگان بپالائی بدان... زلف
[...]