گنجور

 
یغمای جندقی

گاه هش ... گی هنگام می ...گی

آخر ای ... مردم تا به کی ...گی

ره به در برد از جهان وانجام کار اول قدم

در به بنگاه بشر گم کرد پی ...گی

قیروان تا قیروان بینم قطار اندر قطار

باره هی...ساران بار هی...گی

ول نکردی تا نپیوستی به ابرو خط یار

این کمان در زه فکندی آخر ای ...گی

یکه تازانند و هر یک را پی خونریز ماست

سرگرانی گرز و گژی تیغ و نی ...گی

کیست این ...جا بیغوله کش کیهان خطاب

بوم و بر دیوار و در پایان و پی ...گی

زین نمط مقصد توئی ورنه چو دیگر کارها

وجد ونحد و لیلی و مجنون وحی...گی

حلقه شو در دایره ارواح کآنجا جاودان

ره نخواهد یافت نی ...نی ...گی

باد گرز گاو ساران خامه سردار یل

نشکند خصم ارفلک درمغز وی ...گی