گنجور

 
یغمای جندقی

شش جهت زن‌قحبه بازار است گوئی نیست؟ هست

و اندر او زن‌قحبگی کار است گوئی نیست؟ هست

گر به دستار است باد کله‌ی زن‌قحبه شیخ

کیر خر را نیز دستار است گوئی نیست؟ هست

هر کجا یک دانه زین...تخم از روی ریع

سگ به خرمن خر بخروار است گوئی نیست؟ هست

سیم خود پذرفت و سنگ افکند بر صوفی گول

زاهد زن‌قحبه عیار است گوئی نیست؟ هست

خاک بختی کوه پالان آسمان نه تو جوال

وز بشرزن‌قحبگی بار است گوئی نیست؟ هست

سیرت زن‌قحبگی در صورت زن‌قحبگان

نرم نرمک موش و انبار است گوئی نیست؟ هست

قربت زن‌قحبه مردم با من از روی قیاس

ماجرای کیک و شلوار است گوئی نیست هست

گاد این... بی آزرم مردم سخت و سست

داستان میخ و دیوار است گوئی نیست هست

نفخ مهر شیخ ز امعای ضمیر اخراج به

باد بر دل در شکم بار است گوئی نیست هست

این درد پیراهن آن و آن کشد شلوار این

مرز گیتی شهر سگ سار است گوئی نیست هست

چند و تا کی پرسی از من در جهان بسیار چیست

در جهان...بسیار است گوئی نیست هست

با چنین خر مردم ار گیتی چمد در ... ون گاو

غم به ...یر اسب سردار است گوئی نیست هست