گنجور

 
یغمای جندقی

غیر آن... نیلی خط به چهر مهر تاب

خود ندیدستم که روید آسمان از آفتاب

نگسلد...گی زآن خط چو صوفی از حشیش

روز لبان جان پروری چونانکه مستی از شراب

از چه آن...خط انگیخت دریا ز اشک من

گر همی رسم است کز دریا بر انگیزد سحاب

چشم من بر چهر او بین خال او در چشم من

تا در آذر بط همی بینی و سامندر در آب

غنچه بر رستش خط نیلوفری تا از چه روی

گفت خاقانی که نیلوفر نروید از سراب

شیخ و نان وقف و ما و باده بی...گی

داوری کن کار آتش خوبتر یا کار آب

گر سوالم بر نیاید هیچ از آن... لب

تنگ نارم دل به رنجش هیچ اگر ندهد جواب

دل در آن... مژگان است هان مفروز چهر

ور چنین آتش کنی هم سیخ سوزد هم کباب

تن چو جان در چنبر...زلفش رفت رفت

گم شد از بس لاغری چونانکه موئی در طناب

گفت غیر و چامه سردار بی ...گی

کیمیا با سحر بینم سحر با فصل الخطاب