گنجور

 
یغمای جندقی

من نگویم آفرینش سر به سر...اند

جنس حیوان خاصه ناطق بیشتر ...اند

در به گوهر جز که دانای تر ونادان خشک

در تر وخشک آنچه بینی خشک وتر...اند

آن چنان کز خانقه خسبان هم از شهروزگان

کو به کو بگریز گاینان در به در ...اند

غیر ارواح مکرم کز نظرها دور باد

دور و نزدیک آنچه آید در نظر ...اند

برخی از تقلید اخوان پاره ای از بطن مام

زمره ای ... از پشت پدر ...اند

گر به سوق اندر چمان ... تا بیرون شهر

ور به کوی اندر خزان تا پشت در ...اند

نیمه گویند آدمی سار است فوجی از سروش

این اگر خود راست آنان تا کمر ...اند

غالب آنان را که مردم ترستائی در قیاس

چون به دقت بنگری ...تر ...اند

یک گره ...از حد جمادی تا نبات

وز نباتی یک گره تا جانور ...اند

و این گروه جانور ... مردم بی خلاف

تا بر آرند از ملا یک بال وپر... اند

هر چه این ... داند، داند آن ...لیک

مصلحت را بر خلاف یکدگر ...اند

من جهان گردیده‌ام سردار شو آسوده زی

گز حدود خاوران تا باختر ...اند