گنجور

 
یغمای جندقی

بیار باده که آمد بهار...به

کجاست ساقی...یار...به

کنیم کار ثواب و کشیم بار صلاح

به جان رسیدم از این کارو بار... به

به اختیار کشم جبر عشق ملت سوز

مرا به جبر چه یا در اختیار... به

عوام خدمت مفتی کنند مفت آری

کنند مردم...کار... به

جهان کجا و در او این گروه خررمه کیست

یکی خرابه... زار... به

چه سان ستیزه سگالم بخیل مژگانش

تنی پیاده و صف صف سوار...به

به غیر آن خط... بر به سرخ گلش

ز سرخ گل ندمیده است خار... به

به چالش تو یکی زالم ارچه ننگ آرم

نبرد رستم و اسفندیار... به

سرشک من به دل سخت او بدان ماند

که ابر بارد بر کوهسار... به

چنم بنوره سنگر کنار خندق می

گلوله بارد اگر زین حصار... به

یکی به کار خود از روز من نگر سردار

مباش غره بدین روزگار...به