نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
زبان پیام هوس داشت شستم انشا را
درون سینه بریدم سر تمنا را
چگونه عرض تمنا کنم که حسن غیور
نداده راه درین پرده رمز و ایما را
در آن نظاره که بر تیغ و کف شعور نبود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
تو اگر ز کعبه راندی، و گر از بهشت ما را
غم بنده پرور تو به دری نهشت ما را
چو حدیث راست گویان به همه مذاق تلخیم
به سفینه عزیزان نتوان نوشت ما را
گل و برگ خانه ما همه بلبلان مستند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
ز شهر دوست میآیم پیام عشق بر لبها
به تلقینی کنم آزاد طفلان را ز مکتبها
بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید
که دین عشق ظاهر گشت و باطل ساخت مذهبها
چُو من هر کَس طبیبی دارد ، از زحمت چه غم دارد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
طعم هلاهل میدهد زهر فراقت آب را
تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را
درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند
گر چشم از رویت کند یک صبح فتحالباب را
از دولت گمگشتهام شاید نشانی وادهند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
دارد ز غمزه حجت قاطع حبیب ما
بیعت به ذوالفقار ستاند خطیب ما
یک بانگ ذوق گرمی ما را کفایت است
حاجت به تازیانه ندارد ادیب ما
روزی که رخ نمود به ما کار داشت عشق
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بگذر از عشق که نه خطوه نه گامست اینجا
دل به حسرت نه و بس کار تمامست اینجا
خط آزادگی سرو به مرغان ندهند
بازگردید که سیمرغ به دامست اینجا
فکر طوبی و جنان در ورع عشق خطاست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
صفا از عقده دلهاست آن زلف معقد را
بحمدلله که ربطی هست با مطلق مقید را
که دادی؟ روح را با جسم الفت گر نگردیدی
محمد کاروان سالار ارواح مجرد را
به آن حسن و شمایل طرح عشق افکنده شد ورنه
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما
هست استغفار ما محتاج استغفار ما
هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد
قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما
از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
بانگ نی می برد ز هوش مرا
می دهد می ز راه گوش مرا
ناله نای تا حریم وصال
می برد بر کنار و دوش مرا
مادرم نای و من چو طفل رضیع
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در خور اگر نییم می لعل فام را
ای کاش تر کنند به بویی مشام را
بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند
زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را
بر بام ما دریغ نپایید هفته یی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بر رخ شکستم از خطا رنگ امید و بیم را
بیند منجم طالعم از هم درد تقویم را
علم ارادت گر کند ذوقی نصیب جان من
مستوفی امر قضا باطل کند تقسیم را
عشق از برای داغ من آتش به جانان می زند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
ز عاشق می شود معشوق را نام و نشان پیدا
ثمر نیکو نیاید تا نگردد باغبان پیدا
خودی ها محو گردد گر تو از رخ پرده برداری
گمان پوشیده گردد هر کجا گردد عیان پیدا
من آن روزی که بر رخ فتنه می شد زلف می گفتم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
گل خلعت نو داد دگر شاخ کهن را
بر سلطنت حسن سجل ساخت چمن را
شاخ گل خوش بو به ره باد سحرگاه
بگشود سر نافه غزالان ختن را
شد لاله به خمیازه به یاد می لعلت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را
ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را
شاید که شرم ذلت ما را گران خرند
آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را
مطرب ره سماع به آهنگ می زند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را
سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره
بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
آن که شب داد توبه ام ز شراب
امشبم باز دید مست و خراب
لب ساغر چنان زنم بوسه
که درآرم حریف را از خواب
مزه کز راح آتشین گیرم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
سحر منادی بلبل به گلستان دریاب
صلای صحبت گل می زند زمان دریاب
هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست
که می شود نفس رفته را ضمان دریاب
تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست
[...]