گنجور

 
نظیری نیشابوری

سحر منادی بلبل به گلستان دریاب

صلای صحبت گل می زند زمان دریاب

هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست

که می شود نفس رفته را ضمان دریاب

تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست

درون اگر نگذارند آستان دریاب

هزار واقعه با روزگارم افتادست

به یک کرشمه لطفم اگر توان دریاب

نظاره گل دهر از وداع یاد دهد

ببین بهار وی و معنی خزان دریاب

هنوز بوی دلی بر مشام می آید

دمی که آتشم افتد به خانمان دریاب

ته پیاله چو بر خاک تشنگان ریزی

مرا که سوخته یی مغز استخوان دریاب

مباد زخم تو جز من به دیگران آید

گهی که تیر جفا می کشی نشان دریاب

مکش ملال «نظیری » که جسم و جان کاهست

زلال جام کش و عمر جاودان دریاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode