گنجور

 
نظیری نیشابوری

تو اگر ز کعبه راندی، و گر از بهشت ما را

غم بنده پرور تو به دری نهشت ما را

چو حدیث راست گویان به همه مذاق تلخیم

به سفینه عزیزان نتوانیم نوشت ما را

گل و برگ خانه ما همه بلبلان مستند

که به عاشقی برآمد همه کار و کشت ما را

که نشست نیم ساعت بر ما زلال طبعان؟

که ز پرده برنیامد همه خوب و زشت ما را

ز عتاب تلخ ساقی دل ما غبار دارد

به حلاوت حریفان نتوان سرشت ما را

همه روزه دست حسرت چو مگس ز دور لیسیم

که سر آستین مهمان به شکر نهشت ما را

نه صنم به جای بینی نه گلی به آب و رونق

ز خطابه هم برآمد همه خاک و خشت ما را

به تواضع جم و کی سر ما فرو نیاید

که حدیث عشق و سودا شده سرنوشت ما را

به صداع غم «نظیری » ز خمار باده رستم

نکند دماغ خوش بو گل صد بهشت ما را