گنجور

 
نظیری نیشابوری

بانگ نی می برد ز هوش مرا

می دهد می ز راه گوش مرا

ناله نای تا حریم وصال

می برد بر کنار و دوش مرا

مادرم نای و من چو طفل رضیع

صوت او می کند خموش مرا

نخل نخلست نای پنداری

می چشاند به نیش نوش مرا

مطرب می گسار در نظر است

نیست حاجت به می فروش مرا

سر غیبم درون پرده راز

نغمه می آورد به جوش مرا

چون سماعم نقاب بردارد

نشود شرم روی پوش مرا

غزل مطربم به وجد آورد

جان رود بر سر خروش مرا

جوش زد در درون «نظیری » حرف

کاش بودی سخن نیوش مرا

 
 
 
سنایی

تلخ کرد از حدیث خویش طبیب

دوش لفظ شکرفروش مرا

از دو لب داد جهل خویش به من

وز دوزخ برد باز هوش مرا

زین پس از طلعت و مقالت او

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

آنچنان داده عشق جوش مرا

که ز سر رفته عقل و هوش مرا

عقل کلی شده فراموشم

بسکه مالیده عشق گوش مرا

نه چنانم ز مستی دوشین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه