گنجور

 
نظیری نیشابوری

در خور اگر نییم می لعل فام را

ای کاش تر کنند به بویی مشام را

بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند

زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را

بر بام ما دریغ نپایید هفته یی

ماهی که او تمام کند ناتمام را

کس جذبه ای به کار دل ما نمی کند

تا چند سر به حلقه درآریم دام را

قسمت چنین فتاد که ترکان مست او

در دور ما به طاق نهادند جام را

خارج ز پرده دخل غلط تا به کی کنیم

مطرب به ما نداده نشان مقام را

کم لذتم که زود بریدم ز آفتاب

در خانه پختم این ثمر نیم خام را

گر جام صبح بی صفت فقر پر کنند

خورشید سرنگون نکند کاس شام را

رخت از حرم کشیدم «نظیری » به سومنات

حرمت نمانده حاجی بیت الحرام را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

جورست پیشه گنبد فیروزه فام را

آخر غلام توست، ادب کن غلام را

حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین

[...]

اسیری لاهیجی

در باز شد ز میکده ناموس و نام را

ساقی صلای باده بگو خاص و عام را

مست و خراب و بیخودم ای پیر می فروش

بنمای راه میکده مستان جام را

دریاب ساقیا بدو جامی دگر مرا

[...]

واعظ قزوینی

از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا

سازد هوای چشم زدن توتیا مرا

تا رو نهد به پای تو، قالب تهی کند

رشک است بر سعادت آن نقش پا مرا

تا دل بیاد آن گل رخسار بسته ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه