گنجور

 
نظیری نیشابوری

آن که شب داد توبه ام ز شراب

امشبم باز دید مست و خراب

لب ساغر چنان زنم بوسه

که درآرم حریف را از خواب

مزه کز راح آتشین گیرم

خاک را در دهان بگردد آب

عضو عضوم پرند از مستی

کاهلی ها همه شوند شتاب

ظرف لبریز کردم از باده

همچو ماه دو هفته از مهتاب

ره مستی گرفته جانب دوست

می روم تا برآرمش ز حجاب

محوتر می شوم ز خود هر دم

رفتم از دست مطربا دریاب

قوتم نیست پست کن پرده

طاقتم نیست گوش چنگ متاب

بر «نظیری » مگر ببخشایند

به جزع وانمی شود این باب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه