گنجور

 
نظیری نیشابوری

طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما

هست استغفار ما محتاج استغفار ما

هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد

قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما

از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن

از نگاه اول افتاد این گره در کار ما

شوق، صدمنصور کشت و عشق صدیوسف فروخت

بوالعجب هنگامه ها گرمست در بازار ما

از شمیم گل دماغ ما پریشان می شود

بر نمی تابد دم عیسی دل بیمار ما

خانه ما خاکساران بر سر راه صباست

شب نمی سوزد چراغ از پستی دیوار ما

وقت می خواران شبیخون قضا برهم نزد

تا چراغ بزم مستان شد دل هشیار ما

باغبان در موسم گل گو در بستان ببند

دفتر شعرتر ما، بس بود گلزار ما

نغمه مستانه می‌ریزد «نظیری» را ز لب

از نوا خالی مبادا خانه خمار ما