مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
جانا اگرت در دل زایزد خبری ماندهست
بخشای بر این بیدل کز وی اثری ماندهست
چون بیخبران ما را مگذار در این سختی
گر در دل سنگینت زایزد خبری ماندهست
چون نیست امید وصل آخر نظری فرمای
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
غم عشق تو یکدمم کم نیست
مونسم بی رخ تو جز غم نیست
در تو یک جو وفا نماند و هنوز
عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
در جهان تا غم تو پای نهاد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید
یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
تا فاش شود قصه دیوانگی ما
یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
گر کافر مطلق نیم آدینه به بازار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
خورشید رخت چون ز سر کوی برآید
فریاد زن و مرد ز هر سوی برآید
مه کاسته زانروی برآید که به خوبی
هر شب نتواند که چو آن روی برآید
مرد ار شنود بوی تو از زن بِبُرد مهر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
بلای دل بسی دارم دوای دل نمیدانم
بلای دل مرا روزی بریزد خون همی، دانم
غمی کز غمگسار آید چو شادی خوشگوار آید
دلم زو شرمسار آید غمش را گر غمی دانم
چنان بر درد دادم تن که از بدخواه بر دشمن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
امید از وصل تو نتوان بریدن
کمان عشق تو نتوان کشیدن
مرا روزی شود وصل تو لیکن
ندانم کی به من خواهد رسیدن
یقینم کز چنان شیرین زبانی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
جانا به صبوح خرمی کن
با ما به نشاط همدمی کن
ایام بهار خرم آمد
ای باغ بهار خرمی کن
یک لحظه فراغت دل خویش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی
یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی
گر شبی در کوی وصلِ آن صنم ره بردمی
از نشاط خرّمی ملک جهان بگرفتمی
پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
ای چون حیات شیرین، وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی؟
هر بام چون خرامی سرو روان باغی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
ای ترک دلستان صنم چین من توئی
آرام و راحت دل مسکین من توئی
چشم بَدان ز نور جمال تو دور باد
کامروز نور چشم جهانبین من توئی
کی غم خورم من اینهمه شادی به روی تو
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
دلکم برد به شیرین سخنک هندوکی
کژ زبانک بتکی راست قدک مه روکی
زین لطیفک بتکی گردنک افراشتکی
نازکک ساقکی آکنده بر او بازوکی
لبکانش به صفا راست چو بیجادککی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
پادشاها عون حق یار شب و روز تو باد
چرخ پیروزه غلام بخت پیروز تو باد
قتباس نور ماه رایت دولت مدام
از مضای روی و رای عالم افروز تو باد
پیر گردون تابع بخت جوان شاد تست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
قدوم ماه ربیع و خروج ماه صفر
خجسته باد بدین مقصد و پناه بشر
خدایگان جهانبان بهای دولت و دین
که از مدیح وی افزوده گشت جاه هنر
خجسته صاحب دیوان مشرق و مغرب
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰
به حکم قاطع مخدوم سرور اسلام
بهاء ملت و دین خواجه سپهر غلام
کمینه چاکر محکوم بنده فرمانش
به دست خویش که فرمانده است بر اقلام
به چند ساعت روز و کم از دو دانگ شبی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳
صاحبا گرچه ز جودت شکر دارم
پیش ازین واکنون به تو امیدوارم
کز نصاب جاه محرومم نداری
این امید از عین لطفت چشم دارم
اسبکی دادی پریرم کاندرین ره
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۷
خسروا داشت سخایی تو مرا پار چنانک
کآن نیارست زدن لاف ز هستی من
آسمان با همه تعظیم و بلندی کوراست
می زد از روی تواضع دم پستی با من
تا تو برداشتی اکنون ز سرم دست کرم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸
خط سیراب تو بر روی تو پیدا شد و شد
محضر حسن و جمال تو بدان سیر گواه
از رخ خوب تو آئینه بماند حیران
در خم زلف تو اندیشه بماند گمراه
غنچه در خال لب لعل تو افکند قبل
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹
پناه و قدوه آفاق مجد دولت و دین
که نیست در همه عالم چو تو سخندانی
ز رای روشن تو لمعه ای و خورشیدی
ز جام خاطر تو جرعه ای و سحبانی
به فضل و دانش و تدبیر آصف دگری
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳
قصد کردی به تصنع ز حسد در حق من
یعنی از سامری آموخته ام حیله گری
من ندانستم با اینهمه استادی تو
که در این کار ز خر خرتر و از سگ بتری
من توانم که جزای بد تو بد نکنم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵
چیست ای شاه گنبد زرین
که در او پنج چیز موجود است
بوی او روز بزم یاران را
خوشتر از بوی عنبر و عود است
اندرونش به طعم و شیرینی
[...]