گنجور

 
مجد همگر

غم عشق تو یکدمم کم نیست

مونسم بی رخ تو جز غم نیست

در تو یک جو وفا نماند و هنوز

عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست

در جهان تا غم تو پای نهاد

یک دل شاد خوار و خرم نیست

صبر با عشق من ندارد پای

عشق با صابری مسلم نیست

با تو گویم حکایت غم تو

که مرا جز تو یار و همدم نیست

به جوانی خوش از تو خرسندم

آفرین بر تو باد کآنهم نیست

چه شوی دشمنم چو دوست نئی

زخم باری مزن چون مرهم نیست

زین پسم غم به همدمی مفرست

که مرا آرزوی همدم نیست