طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
شوخ من هرگه کشاید طره چون قیر را
میکند شیرازه دامان گل زنجیر را!
کرده استاد ازل شرح گلستان رخش
از غبار خط ریحان شیوه تحریر را!
من شهید تیغ ابرویم برای قتل من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را
کرد نقشی به دلم خط پریشانی را
غنچهاش خندد اگر هیچ نباشد قدری
پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!
گیر از طره او سرخط آشفتهدلی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
بس که در کوه بلا همسنگ فرهادیم ما
شیشه جمعیت خیل پریزادیم ما!
قصر بنیاد دل ما لایق تعمیر نیست
مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما!
آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خواندهایم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
هرکه آمد به سوی خانه ما
خواند شهبیت آستانه ما
ساز عشاق ما نوای تو شد
این بود تا ابد ترانه ما!
بس که مجنون وادی عشقیم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶ - شمسالدینجان
شوخ بیباکی که کرده خانه مردم خراب
تیغ ابرویش برای قتل من دارد شتاب
مانی از بهر هوای صورت زیبای او
چون فلک سرگشته افتادست تا یومالحساب
سوخت مغز استخوان در سینهام از عشق او
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت
کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن
بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
خاکساری بس که ما را شهپر بال رساست
گرد ما را از ضعیفی خانه بر دوش هواست
سایه از افتادگی خورشید دارد در بغل
دستگاه مفلسی را اعتبار کیمیاست
تا توانی کار اندر مزرع دل تخم اشک
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
چاک است گویا پیراهن صبح
انجم بریزد از دامن صبح
شبگیر میکن گر میتوانی
نظاره مهر از روزن صبح
مانند خور باش تا بگذرانی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
اگر شمع دلیل الفت ما رهنما گردد
پر پروانه را خاصیت بال هما گردد
گرین باشد سلوک سر خط محراب ابرویش
قد ماه نو از بهر سجود او دو تا گردد
به غیر از ناله کی باشد ورای ناقه هوشم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد
ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد
روم هر دم به یاد آتش رخسارهاش از خود
شکست رنگ من آهنگ پرواز شرر دارد
خوشم چون شانه از مضمون فکر تام گیسویش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵ - محییالدینخان
ماه سیماندام من هرچند عالیجاه شد
پیکرم سیماب، کارم آه، رنگم کاه شد
حسن او از عشق من بالید سر بالا کشید
دستم از شاخ وصالش سر به سر کوتاه شد
یاد آن رخسار گلگون میبرد حالت ز من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
بس که اندر باغ از جنت اثر دارد بهار
جامهای همچون پر طوطی به بر دارد بهار
دم به دم آیینهسان در عشرتآباد چمن
شاهد گلهای رنگین جلوهگر دارد بهار
از خط ریحان لعل او مرا معلوم شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
قامتم خم گشت آخر از غم بالای ناز
یک سر مو کم مبادا از سرم سودای ناز!
این چه سامان است یارب در غرورآباد حسن
هر سر موی تو باشد ناز بر بالای ناز؟!
در چمن گر سرو او از ناز گردد جلوهگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
ای عارض گلگون تو از باده گهرریز
شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز
ابروی تو خم گشته است از بار تغافل
از باده ناز است قدح چشم تو لبریز
در پیش غمت توسن عمرم بود اکنون
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
با زخم تغافل ز لب یار دوا پرس
ز ابروی کجش واقعه قد دو تا پرس
افسانه زلفش که بسی دور و دراز است
کوته کنم این قصه تو از باد صبا پرس
با جوهر تیغش مزن از عرض وفا دم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
میروم از خویش هر ساعت ز دنبال نفس
محمل ما را بود ساز شکست دل جرس
میتوان امروز بودن فرش پای آفتاب
شبروان راه را چون سایه نبود بیم کس
تا نباشی رهنورد وادی دشت عدم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
گر زیان ظاهر نمایی در خیال سود باش
یأس تا کی بر امید چهره مقصود باش!
بینشان تیر شهرت چند ای ننگ عدم
یک اثر بگذار اندر عالم موجود باش!
از فروغ شوق زن بر مجمر دل آتشی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
بنای عشق گرت هست خانه ویران باش
نوای ساز فراقت بود نیستان باش
اگر ز مائده عمر لذتی خواهی
دو روز بر سر این خوان غم تو مهمان باش
ز کارگاه جهان کار اگر همیجویی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳ - شمسالدینجان
شهادت بسملم از یک نگاه چشم مستستش
اجل در خاطرم نآید ز لعل میْپرستستش
محیط کلفت غم را دلم زان رو شده ماهی
که تا بیرون کشد زان بحر غم آن مه به شستستش
سر تسلیم خوبان را به پای او ازان باشد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش
درین گلشن ندانم آتش شوق کی بالا شد
که قمری شد چو خاکستر به یاد سرو آزادش!
بود تعظیم یکرنگی به هم الفت پرستان را
[...]